من یه پسرم و سی و شش سالمه، دو تا خواهر بزرگتر از خودم دارم که مجرد هستند، باور کنید حتی از فکر کردن به ازدواج و خوشبخت شدن و مسایل جنسی خجالت میکشم، چطور میتونم بی خیال شون بشم و برم دنبال عشق و عاشقی خودم، اینقدر دعا کردم که خواهرام ازدواج کتن که خسته شدم .

گناه من چیه که خواهرانم چند تا خواستگار داشتن و به خاطر بی پول بودن شون ردشون کردن و الان هم دیگه کلا خواستگار ندارن، از زمین و زمان گله دارم و عقده ای شدم . 

ای کاش حداقل یه داداش داشتم تا بدبختیم رو باهاش شریک میشدم، و حداقل یه ذره حالم بهتر میشد، تو خونه ما هم هیچ کس به فکر من نیست و همه خودشون رو زدن به بی خیالی . در ضمن من بخاطر این طرز تفکرم تا حالا اهل دوستی با جنس مخالف نبودم، به نظرتون چکار کنم واسه زندگیم ، چون اگه ازدواج کنم هم خواهرانم بیشتر افسرده و داغون میشن، چون میبینن من که ازشون کوچکترم رفتم سر خونه و زندگیم و هم کلا خودم عذاب وجدان میگیرم و نمیتونم از زندگیم لذت ببرم .

به خدا خیلی دلم ازدواج میخواد، و اگه این مانع خواهرها رو نداشتم همون بیست و خورده ای سالگی زن میگرفتم، هر کسی تو فامیل یا همسایه ها ازدواج میکنه خواهرهانم حسودی شون میشه، چون سن عروس از اینا کمتره و تا چند روز افسرده میشن، قشنگ من میفهمم حتی بعضی وقت ها، وقتی یه تازه عروس رو میبینن بهش تیکه میندازن تا دل شون خنک بشه.

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مرکز طب کار لینک های پی بی ان pbn پايگاه خبري تحليلي فرزانگان اميدوار میکس تزکیه Stephanie JORBOZE اطلاعات بازی های xbox و ps4 0.5a