پسری هستم ۳۰ ساله و مجرد .

چند سال پیش با چند تا از دوستانم در حین راه رفتن درباره موضوعی صحبت می کردم به جایی از صحبت هام رسیدم که باید نظر اون ها رو می پرسیدم وقتی برگشتم عقب دیدم اون ها ۲۰ متر پشت سرم ایستاده اند و خشکشان زده . علت چی بود؟

زمانی که من جلو تر از اونها راه می رفتم زنی خود را از بالای یک ساختمان بدون هشدار و ناگهانی انداخت پایین، کله او کاملا پخش شده بود و مردم دور جنازه جمع شدند و گریه می کردند من حتی مسیر خود را تغییر ندادم و از روی جنازه رد شدم و حواسم بود پاهایم خونی نشود با اینکه کاملا متوجه شده بودم چه اتفاقی افتاده ولی حرفی که داشتم به دوستانم می گفتم را یک لحظه هم قطع نکردم انگار هیچ اتفاقی نیفتاده .

مشکل من اینه که بسیار آدم بی رحم یا بی احساسی هستم، هیچ اتفاق مرگباری مثل جنگ، سیل یا زله نتونسته من رو متاثر کنه . تا جایی که یادم می آید در زندگیم گریه نکرده ام، ولی به سختی می توانم بخندم، پیش روانشناس نرفتم ولی از یک دانشجوی روانشناسی علت این رفتارم رو پرسیدم و گفت احتمالا اتفاق بدی در بچگی برایت افتاده. 

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ELECTRONICS SYATEMS & PARTS نمونه سوالات نقاشی ساختمان درجه یک پهنه ی طبیعت اينورتر تكو e310 tamirkar-pakeyj Mark واردات کالا و فروش و بازرگانی قیمت قوطی و پروفیل خوشبو کننده پاورکده