سلام 

دختری ۲۴ ساله هستم، ۲ سال پیش با پسرعموی خودم نامزد کردم، بچه بودم و به دلیل جلب رضایت پدرم پذیرفتم خواستگاری ایشون رو، بعد آشنایی از همون اوایل دچار مشکل شدیم و بعد ۲ ماه جدا شدیم.

البته میشه گفت ایشون هم یه جورایی از خدا خواسته پذیرفتن که جدا بشیم، بعد از جدایی من از دانشگاهم انصراف دادم، دوباره کنکور شرکت کردم، همزمان با کلنجار رفتن با این شکست اما خب خدا رو شکر قبول شدم و در حال حاضر دانشجوی پرستاری هستم و دیگه تقریبا از بابت آینده ام نگرانی ندارم.

در حال حاضر مشکلم اینه که با وجود اینکه مدتها گذشته و من ایشون و کاملا فراموش کردم اما حس میکنم شدیدا اعتماد به نفسم رو بعد از ایشون از دست دادم و تمام وجودم پر شده از انرژی های منفی که من اونقدر خوب نبودم که ایشون برای نگه داشتنم هیچ تقلایی نکردن.

هر چند آگاهم به اینکه اصلا شخص لایقی نبودن، اهل همه چی بودن و . اما این افکار ناخودآگاهه و قابل کنترل نیست برام، خلاصه که با وجود اینکه خانواده ی خوبی دارم و ظاهر مناسب، و تقریبا میتونم بگم  نقص بارزی ندارم اما به دلیل کمبود اعتماد به نفس ترس اینو دارم که به بدترین ها توی زندگیم و ازدواجم راضی بشم.

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تا بینهایت BHRMN بلاگ خبر youmovies Nothing Found جمع آوری رایگان ارزهای دیجیتال با کوین پات CoinPot wersa وب سايت جامع دانش قابل استفاده براي دانشجويان و مهندسين و مديران دل نوشته هایم طراحي فروشگاه اينترنتي فرکام بيمه درمان تکميلي