سلام

دختری ام ۱۹ ساله. سال دوم دانشگاه. چادری ولی خب امروزی نه اینکه مذهبی نباشم اما خیلی هم شدید نیستم. از سال اول از یکی از پسر های ترم بالاتر خوشم اومد. به خودم تلقین میکردم که من دارم بزرگش میکنم اصلا علاقه ندارم بهش، این یه حس الکیه و میگذره .

وقتی میدیدمش تو راهرو ها یا کلاس های مشترک عمومی استرس تمام وجودم رو برمیداشت. خیلی سعی میکردم که به خودم بقبولانم که این استرس رو من در مواجهه با همه پسرها دارم، چون بالاخره سال اولمه و. ، ولی اینطوری نبود. دوست داشتم ببینمش اما خیلی کم پیدا بود. این قضیه تو دلم موند تا نزدیک تابستون.

به دوست صمیمی ام گفتم. البته اون موقع هم نمیدونستم چقدر جدیه، محض شوخی که هر کس یه کراش برای خودش انتخاب کرده بود و با اون میخندیدیم و این ها، اون کراشش رو لو داد منم بهش گفتم. از همون موقع انگار حس ام شدت گرفت. 

توی تابستون داشتم دیوونه میشدم احساس میکردم واقعا دوسش دارم. یه کم هم رفته بودم تو این فاز که خب چرا من چون دخترم چون چادری ام نباید عاشق بشم. میدونستم دختری تو زندگیش نیست، یه تجربه ی شکست هم داشته قبل ورودش به دانشگاه. اون یه سال از من بالاتره.

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

انتشارات درد دل های عشقولانه نسیم سفر دانستنی ها کسب و کار ضایعات اخبار دانشگاه sayedmahdi فانوس کوچک زیرپوش ضد عرق سایت رسمی فروش فایل filecell