سلام دوستان

بنده 33 سالم هست، یادمه از همون ابتدای جوانی آرزوی ازدواج داشتم تو رویاهام در کنار همسر فرضیم خوش میگذروندم به شدت هم گرم مزاج بودم، ولی مشکل اینجا بود که شپش تو جیبم قاپ مینداخت از همه لحاظ بدبخت بودم هیچ پشتوانه ای هم نداشتم، خودم بودم و خودم.

اینقدر کار کردم، حمالی کردم، ذلالت کشیدم، از سیگار فروختن لب خیابون بگیر تا نظافت خونه ی مردم ، دست فروشی و انواع و اقسام حمالی ها، خلاصه هیچ کاری واسم عار نبود یعنی در اصل غروری واسم باقی نمونده بود. 

تا اینکه رفتم تو بازار با چند نفر آشنا شدم خدا رو شکر خیلی خوب شد اون جا واسم در کنار کار درسمم ادامه دادم، اما مشکلم اینه که با وجود سرمایه زیاد، تیپ و ظاهر خوب، همسر خوبی هم گیرم اومده مثل خودم سختی کشیده و خود ساخته ( فعلا عقد هستیم)، ولی اصلا خوشحال نیستم. اصلا بهم خوش نمیگذره اگر همین فردا هم بمیرم فقط و فقط دلم واسه مادرم میسوزه و این همه زحمت و سختی که کشیدم وگرنه اصلا به زندگی علاقه مند نیستم.

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Carlos پتو نت همگام با مدارس سلماس بازیانه Shannon پیکاسو آرت گیم رز پایگاه مقاومت بسیج شهیدکلاهدوز مداد رنگی