سلام
چند روزی هست که میخوام براتون بنویسم اما نمیدونستم از کجا شروع کنم. من دختری هستم 22 ساله، دختری که تا قبل از اتقاقی که میخوام براتون بگم هیچ ارتباطی با جنس مخالف نداشت. چند وقت پیش بخاطر موضوعی با آقا پسری که 24 سالش بود آشنا شدم. اوایل ارتباط رسمی بود. اون پسر مودب و محافظه کاری بود و سعی در حفظ حریم ها داشت و من دختری در اوج جوانی و احساسات.
دختری که تازه غریزه و تمایلاتش به جنس مخالف بیدار شده بود، بر حسب اتفاقی رابطه ما وارد فاز احساسی شد. اون ابراز احساسات می کرد و من از مورد توجه او قرار گرفتن خوشحال بودم، ایمانش خوب بود و خدا رو میشناخت. پس از مدتی گفت که میخواد با من ازدواج کنه و ازم خواست که بذارم بیاد خواستگاری ( و این پاکی و سالم بودن اون رو نشون می داد).
من شروع به سنجیدن شرایط کردم، اون پسر خوب و مودبی بود، ایمانش خوب بود، شغل و درآمد متوسطی داشت و از لحاظ شرایط مالی و خانوادگی تقریبا در یک سطح بودیم. اون با احساس بود، شور داشت، شعور داشت و از همه مهمتر صداقت، ما دو نفر کاملا مورد پسند هم واقع شده بودیم و مطمئن بودیم برای هم ساخته شدیم، تا اینکه خانواده ها اومدن وسط. هنگامی که قضیه رو با خانوادش مطرح کرد اولین مشکل نمایان شد.
ادامه مطلب
درباره این سایت