سلام دوستان

پیشاپیش ممنونم ازتون بابت وقتی که میذارین برای خوندن پستم.

من چند وقتی هست که شدیدا به دختر داییم علاقمند شدم. تقریبا دو سه سال پیش که من اصلا تو فاز عشق و عاشقی نبودم از طریق مادر بزرگم که مادر پدر اون دختر خانوم میشن بهم خبر رسید که فلانی چند تا خواستگار داره و پسر عموهاش هم خواستگارشن و چند تا غریبه هم البته هستند.

ولی ایشون گفته که اگه پسر عمه م بیاد خواستگاریم جوابم مثبته و من این ها رو نمی خوام (منظورش از پسر عمه منم). ولی من اصلا یه درصد هم به ازدواج فکر نمی کردم ،حالا شاید چون بچه تر بودم. تا چند بار دیگه هم مادربزرگم گفت فلانی دوستت داره بیا برو خواستگاریش ولی من ندید می گرفتم چون تا اون موقع شاید دو سه بار بیشتر ندیده بودمش. آخه پدرش فوت شده بود و با خانواده مادرش زندگی می کرد دیر به دیر می دیدیم اونا رو.

تا وقتی که عروسی دایی کوچیکم شد و من اون رو اونجا دیدم و بهش علاقمند شدم و تصمیم گرفتم برم خواستگاریش. بنده با خانواده ام مطرح کردم و مادرم هم به دایی بزرگم گفت قضیه رو .تقریبا همه موافق بودن و خوشحال تا اینکه دو تا پسر عموهاش هم اومدن جلو و خواستگاری کردن. 

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

معرفي هندزفري بي سيم Donna لينک گروه تلگرام نیچه ایسم Brenda گروه کسب و کار گیم اور مرتضی متقیان دانلود مقاله، دانلود کتاب، دانلود رایگان کتاب خورشيد جماران دانلود جدیدترین و بزورترین موزیک ها