سلام

از صبح امروز فهمیدم که هفته دیگه خاله م اینا میان شهرستان و از همین امروز استرس گرفتم. نمیدونم از کجا بگم . این خاله من هر چند ماه یه بار میاد و یه دختر با دو پسر داره. این خاله م با دختر خاله م الکی از من متنفرند.

به طوری که اکثر مواقع منو جلوی جمع کوچیک میکنن. به جایی رسیدم که جایی که این ها هستن نهایت سعیم رو میکنم که نرم. چند تا از رفتار های اون ها رو میگم بفهمید:

چند ماه قبل که اومده بودن برای اولین بار رفتم به خاله م سلام کنم از در که اومدم تو خاله م جلوی در بود لبخند زدم دستم رو جلو آوردم منو دید دارم میام ولی یه دفعه رفت یه طرف دیگه. باور نمیکنین دستم تو هوا موند و از اون ور هم صدای خنده فامیل ها هم اومد به خاطر دست در هوا مانده ی من. واقعا اون لحظه .

من به لباسی که میپوشم  اهمیت زیادی میدم چه از لحاظ زیبایی و چه از لحاظ حجاب برای همین چند ساله که یه خیاط لباس های منو میدوزه. یه سری یه مانتو دوخته بودم خونه مادر جونم تنم بود یکی از فامیل ها مون میخواست مدل مانتو رو یاد بگیره یکی میگفت خیلی سلیقه ت خوبه، این خاله م یه دفعه با صدای بلند گفت کی تو رو میبینه این همه لباس میدوزی؟ فکم قفل کرده بود نمیتونستم چیزی بگم. 

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Shirley شرکت داری Curtis فانوس خیال آشپزباشی whbwd Lauren دانلود فیلم و سریال عاشقانه Social Media Tips بصیرت